سریال Love Death + Robots نقد و بررسی (فصل دوم)

چند روزی از پخش فصل دوم سریال Love Death + Robots می گذرد، سریالی که با فصل اول خود سروصدای زیادی کرده و توجهات بسیاری را به خود جلب کرده بود. اما سوال اصلی اینجاست آیا فصل دوم هم توانسته کیفیت فصل اول را حفظ کند؟ موضوعی که در نقد فصل دو سریال Love Death + Robots به آن پرداخته ایم.

برای افرادی که پارت اول این مطلب که نقد فصل اول می باشد را نخوانده اند باید بگوییم که Love Death + Robots سریالی به کارگردانی تیم میلر می باشد که در این میان افرادی همچون دیوید فینچر و جاشوا دونن نیز در آن دستی دارند. فصل اول سریال در 15 مارس 2019 از نتفلیکس منتشر شده و شامل 18 قسمت 3 تا 20 دقیقه ای می باشد که هر کدام با داستان های فانتزی و جداگانه خود مفهوم خاص خود را می رساند اما صحبت های کلی کافی است حالا می خواهیم 8 اپیزود فصل دوم این سریال را ریز به ریز بررسی کنیم و به مفهوم های پشت پرده آن پی ببریم.

این مطلب حاوی اسپویل و نقد ریز و کامل قسمت ها می باشد.

قسمت اول Automated Customer Service

برخلاف قسمت اول فصل یک که با تم سایبرپانک و دارک با مفهومی تاریک رو به رو بودیم این فصل با انیمیشنی ساده و با کنایه ای خنده دار آغاز می شود. در قسمت اول با شهری رو به رو می شویم که همه انسان ها در آرامش استراحت کرده و نیازی نیست که دست به سیاه و سفید بزنند، چرا؟ معلومه چون تمام امورات توسط ربات ها اداره شده و نیازی به انسان ها نیست. در ادامه با زنی به نام جنت در خانه اش همراه می شویم که با وکیوم ربات خود به مشکل برخورد می کند و در پی آن به خدمات پس از فروش زنگ می زند اما اوضاع نه تنها بهتر نشده بلکه بدتر می شود تا جایی که ربات سعی به کشتن او و سگش می کند. در این میان خدمات چه می کند؟ با گفتن صحبت های بی جا نه تنها کمکی نمی کنند بلکه دردسر بیشتری نیز حاصل می شود. این همان موضوع و طعنه خنده دار این قسمت می باشد. همه ما شده که جنسی را خریداری کرده و بعدا با خدمات آن تماس گرفته ایم ولی هیچ کمکی به ما نشده بلکه کلی تبلیغات برای خرید های دیگر و چیز های دیگه به ما پبشنهاد شده است. این قسمت هم سعی داشته با طعنه ای به این موضوع مشکلات این خدمات را با طنزی ترسناک مطرح کند و بگوید چه می شود اگر جان ما در یکی از این شرایط در خطر باشد. موضوع جالب دیگری که شاید به آن توجه نکرده باشید این است که در طی این قسمت از سریال Love Death + Robots همه افرادی که می بینیم مسن هستند و هیچ شخصیت جوانی به چشم نمی خورد. آیا این قسمت سعی دارد به ما بگوید که این تکیه به ربات ها و راحتی از همه اوامر زندگی باعث این موضوع می باشد یا که Sunset City فقط یک خانه سالمندان بزرگ می باشد؟

قسمت دوم Ice

خب میبینم که فینچر و میلر هنوز تصمیم نگرفته اند تا تم داستانی را کمی دارک کنند که از این افراد بعید است اما به هر حال شاید سبک انیمیشنی در شروع قسمت به نظر تاریک برسد اما در انتها قسمتی خانوادگی می باشد. در ابتدا صحبت های زن و شوهری با فرزندشان را می شنویم و می فهمیم که آنها در سیاره ای یخی دور از زمین زندگی می کنند و همه افراد تغییراتی (Modification) دارند که به آنها سرعت و قدرت بیشتری می دهد. فرزند دیگر آنها سجویک از سمت دیگر همچنان این تغیرات را نداشته و برای همین از سوی پدرش مورد تحقیر واقع می شود. شب هنگام برادر سجویک یعنی فلچر برای بیرون رفتن با دوستانش آماده می شود که سجویک جلوی او را گرفته و از او می خواهد که او را با خود ببرد اما فلچر که می داند چه در پیش است به او هشدار می دهد ولی در نهایت سجویک با او همراه می شود. در طی مسیر می توانیم افراد زیادی را در حین مصرف مواد ببینیم که این خود ایستراگی می باشد چون Ice به معنی شیشه که ماده ای مخدر است نیز می باشد. پس از رسیدن به دوستان آنها از محدوده شهری خارج می شوند. برنامه این است که آنها با دویدن از دست وال هایی که برای آمدن به سطح، یخ ها را می شکنند سرعت خود را سنجیده و تفریح کنند. می بینیم که همه آنها به مصرف مواد می پردازند که گویا روی آنها تاثیر چندانی ندارد اما وقتی سجویک از این مواد مصرف کرده و به خود می آید می بیند که همه شروع به دویدن کرده و رفته اند. او و برادرش نیز شروع به دویدن می کنند در این حین سجویک که قدرت های دیگران را ندارد عقب می افتد ولی در همین حین فلچر مصدوم می شود. هیچ کس به کمک نمی آید پس سجویک که از همه ضعیف تر می باشد خود برادرش را به دوش گرفته و او را نجات می دهد اما زیبایی ماجرا وقتی است که در سکانس بعدی فلچر به راحتی بالا و پایین می پرد. اینجاست که سجویک به قصد برادر خود که ثابت کردن توانایی های بالای سجویک به خودش می باشد پی می برد. به کنار از موضوع اصلی که ایمان داشتن به خود و ارزش خانواده می باشد این قسمت از سریال Love Death + Robots سعی کرده تا حدی به دنیای کثیف مواد مخدر و مضرات آن هم اشاره داشته باشد و در کل قسمتی با مفهوم های جالب را برای ما ایجاد کرده است.

قسمت سوم Pop Squad

یکی از قوی و جالب ترین قسمت های این فصل Pop Squad می باشد، نه تنها مفهومی زیبا را بیان می کند بلکه 16 دقیقه سرگرمی خالص و فیلمنامه قوی را می توانیم به خوبی احساس کنیم. در این قسمت با شخصیت بریگز آشنا می شویم که یک مامور می باشد که کارش پیدا کردن کودکان و کشتن آن ها می باشد، زیرا در جهانی  زندگی می کنند که انسان ها می توانند تا ابد زندگی کنند اما در عوض آن باید بچه دار نشوند و افرادی که بچه دار شوند توسط افرادی همچون بریگز پیدا شده و کودکانشان کشته می شوند. وقتی که کودکی که سعی می کند تا عروسک دایناسور خود را به او بدهد را می کشد، بلاخره بریگز از درون شکسته می شود. این سکانس و دلیل دایناسور بودن این عروسک می تواند خود کنایه ای به این باشد که افرادی مثل او در حال منقرض کردن کودکان همچون دایناسور ها می باشند. در پی این اتفاق در روزی دیگر با پدری برخورد می کند که سعی می کند او را بکشد، پدری که فرزندش کشته شده بدون هیچ ارزشی برای زندگی خودش عمل کرده اما موفق نمی شود و در نهایت خود کشته می شود. همه این اتفاقات بریگز را بیشتر به هم ریخته می کند، بریگز با پیداکردن نشانی فروشگاهی که وسایل آنتیک و قدیمی می فروشد مادری را که عروسکی خریداری می کند پیدا می کند (این خودش کنایه می باشد که عروسک در این دنیا به دلیل نبود کوکان وسایلی قدیمی و آنتیک محسوب می شود). بریگز با دنبال کردن این زن که ایو یا همان حوا خودمان نام دارد (در این اپیزود نام ها معناهای بسیاری دارند برای مثال بریگز (Briggs) که از واژه پل می آید همچون پلی بین دنیای بالا و پایین می باشد) و فرزندش را پیدا می کند و از او می پرسد که چرا بچه دار شده است و چرا زندگی جاودان خود را رها کرده است. ایو به او می گوید که 218 سال زندگی کرده و هر چیزی که می خواسته دیده و الان می خواهد که زندگی اش را از چشم بچه ای که بزرگ می کند ببیند. در نهایت بریگز در حال خروج از خانه با همکارش رو به رو می شود و برای دفاع از بچه با کشتن همکارش خود نیز تیر می خورد و کشته می شود. اما در نهایت این بریگز است که مفهوم این قسمت از سریال Love Death + Robots را متوجه شده و در راه آن کشته می شود. این قسمت سعی دارد به ما ارزش آیندگان و زیبایی هایی که آنها برای ما می آورند و از سویی دیگر چیز هایی که ما برای آن ها به جا می گذاریم را به ما نشان دهد. بریگز هم در نهایت متوجه این موضوع شده و زندگی خودش را که تا چندی قبل مهم ترین چیز برایش بود را برای کودکی فدا می کند، همچون پدری که قبل تر در قسمت کشته شده، حسی که در ابتدا بریگز آن را درک نمی کرد!

قسمت چهارم Snow in the Desert

گویا سازنده های سریال ما زیاد با مفهوم جاودانگی رابطه خوبی ندارند چرا که پس از اپیزود سوم که جاودانگی در آن نهی شده بود در این قسمت نیز با موضوعی به همین شکل یا حداقل حول این موضوع رو به رو هستیم. در این قسمت با Snow همراه می شویم شخصی که در ادامه متوجه می شویم به علت توانایی احیا کنندگی اش جاودان می باشد و به همین دلیل شخصی به اسم باریس به دنبال او بوده و برای شکار او مبلغی مشخص کرده است. اسنو که منتظر تحویل بسته اش می باشد با گروهی از شکارچیان رو به رو شده و با آن ها درگیر می شود که خوب پیش نرفته و دستش قطع می شود در همین هنگام زنی به نام هیرالد به او کمک کرده و او را نجات می دهد. در ادامه این دو شخض با هم همسفر شده و هیرالد به اسنو می گوید که او نیز برای بردن اسنو به زمین برای استفاده از قدرت جاودانگی اش آن جا است اما او را مجبور نخواهد کرد. آن دو به مخفیگاه اسنو رفته و آنجا مستقر می شوند، اسنو که در حال لذت بردن از محموله ای که از زمین تحویل گرفته بود یعنی توت فرنگی می باشد وارد مکالمه با هیرالد در مورد همسری که در گذشته داشته می شود و به او می گوید که این جاودانگی همچون نفرینی می باشد، چون زنش پیر شده اما او نه و به همین علت خودکشی کرده است. در ادامه شب شده و شکارچیان و باریس مخفیگاه اسنو را پیدا کرده و با او وارد مبارزه می شوند و در این حین هیرالد تیر خورده و کشته می شود اما در لحظات آخر هیرالد دوباره جان اسنو را نجات داده و مشخص می شود که بخشی از او سایبورگ می باشد. او با تعریف داستان خود که در طی اتفاقی بخشی از بدن او نابود شده و او را به سایبورگ تبدیل کرده اند به اسنو می گوید که او هم سال های زیادی است که تنها می باشد همان تنهایی که اسنو نیز از آن رنج می برد، آن دو همدیگر را بوسیده و پس از صحنه ای نشان داده شدن خورشید همه جا سفید می شود به سفیدی برف. این قسمت می تواند معانی متنوعی از ارزش زندگی را به ما نشان دهد که به نظر من داشتن یک همراه در مراحل زندگی و ارزش آن، در این قسمت از سریال Love Death + Robots بسیار به چشم می آید، تمام دفعاتی که هیرالد جان اسنو را نجات می دهد و از آن مهم تر اینکه او را از زندگی که پر از تنهایی می باشد، زندگی که حتی از مرگ بدتر است نجات می دهد.

آیا این چیزی نیست که همه ما می خواهیم؟ این که ذره ای بیشتر دوست داشته شویم؟ (دیالوگ از فیلم Before sunrise)

قسمت پنجم The Tall Grass

در ابتدا با دیدن و نگاه ساده به این قسمت شاید که مفهومی مشخص از آن گرفته نشود و حتی آن را بی منظور ترین در میان تمام اپیزود های این سریال بدانند. هرچند که خود داستان جالب بوده و برای دقایقی آدرنالین را در بدن ما به جریان در می آورد اما این تمام ماجرا نیست. در این قسمت از سریال Love Death + Robots با شخصی به نامی لیرد آشنا می شویم، دو موضوع کوچک که به فهم موضوع پشت پرده این قسمت کمک می کند این است که لیرد نامی است که در زبان اسکاتلندی به معنی شخصی با املاک و اموال زیاد می باشد و دوم این که در ابتدای سریال لیرد را در حال خواندن روزنامه می بینیم که در این حین مطلبی به چشم می خورد که تغییرات اقتصادی در جهان را مطرح می کند. حالا داستان را ادامه می دهیم، لیرد متوجه توقف قطار می شود و جویای علت توقف از قطار پیاده می شود و با مسئول قطار رو به رو می شود که از او می خواهد که به قطار بازگردد ولی لیرد از او درخواست می کند که به او اجازه کشیدن سیگار بدهد، مسئول هم به او می گوید که وقتی که آماده رفتن باشد او را صدا خواهد زد اما فقط دو بار و پس از آن به مسیر ادامه خواهند داد. او حین سیگار کشیدن متوجه نور های آبی رنگی در چمن های بلند اطراف شده و وارد آنها می شود. او در این حین با موجودات انسان مانندی برخورد می کند که به او حمله می کنند، لیرد پا به فرار گذاشته اما راه خود را پیدا نمی کند، در همین حین مسئول نیز شروع به صدا زدن کرده و قطار آغاز به حرکت می کند. او در آخرین لحظات قطار را دیده و به سمت آن می دود اما توسط موجودات گرفته شده و روی زمین می افتد اما این پایان ماجرا نیست در آخر مسئول قطار با کمک آتش (که گویا موجودات از آن خوششان نمی آید) او را نجات داده و به او می گوید که فکر می کند این افراد انسان هایی باشند که در طی زمان گم شده باشند و در نهایت به این شکل در آمده اند. پس با توجه به دو نکته ای که قبل تر مطرح شد و پایان قسمت می توان گفت همان طور که لیراد (فردی که املاک زیادی در اختیار دارد) در این تغییرات اقتصادی جهان گم شده، همینطور موجودات انسان نما نیز انسان هایی بوده اند که راه زندگی خود را گم کرده اند. هر چند که اگر بخواهیم با دیدگاه بزرگتری به موضوع نگاه کنیم می توانیم قطار را همانند زندگی ببنیم که برخی افراد در پی تغییراتی که اتفاق می افتد گمراه شده و این ناامیدی است که آنها را از انسان به موجوداتی انسان نما تبدیل می کند که فقط زندگی کرده اما به جلو پیش نمی روند.

قسمت ششم All Through the House

خب می رسیم به یکی دیگر از قسمت های خنده دار سریال Love Death + Robots! درسته اتفاقا اپیزودی ترسناک به حساب می آید اما موضوعی که به آن طعنه می زند است که آن را خنده دار می کند. در این قسمت با دختر و پسری به نام لیا و بیلی در شب کریسمس همراه می شویم. آن ها که فکر می کنند صدای سانتا را شنیده اند برای دیدن او پاین رفته و قایم می شوند اما با چیزی ترسناک تر از آنچه انتظار داشته اند رو به رو می شوند. سانتا یک موجود ترسناک (که خیلی ما را یاد فیلم های Alien می اندازد) می باشد که با بو کردن بچه ها می تواند بگوید که خوب یا بد بوده اند و در صورت خوب بودن کادویی را بالا آورده و به آنها می دهند. در سکانس نهایی فیلم می بینیم لیا به بیلی می گوید که اگر بچه بدی بودیم چه اتفاقی می افتاد؟ و اپیزود به پایان می رسد. همان طور که خودتان حدس زده اید اولا سعی شده سنت هایی همچون کریسمس یا برای ما عید و اینجور روز ها را زیر سوال ببرد و به قولی بگوید که آنها را زیاد بزرگ نمایی نکنید. با توجه به سوال آخر لیا هم می توان گفت که می خواسته اند کلیشه قدیمی این که در کودکی به بچه ها می گویند که بچه خوبی باشید تا سانتا برایتان کادو بیاورد را مسخره کنند، کاری که خیلی از مادر پدر ها (حالا تو کشور ما یه جور دیگه) انجام می دهند تا فرزندشان رفتار خوبی از خود نشان دهند و در نهایت اینکه اگر بچه بدی باشید لولو می خورتتون حالا خودتون می دونید.

قسمت هفتم Life Hutch

اولا که باید بگم که سبک انیمیشنی CGI در این قسمت به اندازه ای فوق العاده است که اگر در نگاه اول به شما بگویند که این انیمیشنی بیش نیست شما باور نخواهید کرد. در این قسمت با خلبان سفینه فضایی که در حین جنگ بر بروی سیاره ای نا مشخص سقوط کرده با نام ترنس همراه می شویم که با بازی مایکل بی جردن می باشد. او برای درخواست پشتیبانی و مستقر شدن تا رسیدن آنها وارد سازه ای به نام Life Hutch می شود که متاسفانه برخی از سیستم های آن دچار مشکل شده است. یکی از این سیستم ها مربوط به ربات نگه داری آن می شود دچار مشکل شده و ربات به ترنس و هر شیئی که حرکت کند حمله می کند. ترنس در نهایت موفق به نابود کردن ربات با استفاده از چراغ قوه خود می شود و جان خود را نجات می دهد. به شخصه خیلی نظر خاصی درباره این قسمت از سریال Love Death + Robots ندارم و بیشتر سعی شده بود به مبارزه با مشکلات و ادامه زندگی و ارزش آن در نگاهی با تم سریال Black Mirror با انیمیشنی فوق العاده واقعگرایانه بپردازد. شاید این قسمت از لحاظ مفهومی مانند دیگر قسمت ها نباشد اما به زیبایی توانسته یک شرایط مرگ و زندگی را برای ما به تصویر بکشد.

قسمت هشتم The Drowned Giant

فکر کنم همه در این مورد هم نظر هستیم که این قسمت فلسفی ترین قسمت این فصل سریال Love Death + Robots می باشد، قسمتی که در آن راوی ما داستان یک انسان غول پیکر را تعریف می کند. این غول که در ساحل پیدا می شود غرق شده و مرده است و به همین دلیل راوی ما که یک دانشمند می باشد به دیدن آن می رود. در طی این 11 دقیقه بدن غول در ابتدا سالم بوده و همه دور آن جمع شده اند و از آن بالا و پایین می روند، سپس کم کم بدن شروع به نابود شدن کرده و همه آن را ترک می کنند و به قول راوی با ریختن آشغال، کشیدن نقاشی بر روی آن و کار های دیگر به آن بی احترامی می کنند. این قسمت بیشتر از دیدن به شنیده شدن احتیاج دارد، صحبت هایی که راوی درباره غول و زندگی می گوید است که در اصل توجه ما را جلب می کند. راووی داستان سعی دارد به زندگی پس از مرگ اشاره کند اینکه اولا ما پس از مرگ از خاطرات بیشتر افراد می رویم و به فراموشی سپرده می شویم اما حتی پس از مرگ هم می توانیم تاثیر خود را روی زندگی افرادی که چه ما را به خاطر دارند چه ندارند داشته باشیم. اینکه در ابتدا همه به دور بدن غول جمع می شوند و پس از مدتی دیگر خبری از آنها نمی باشد نیز می تواند جمع شدن اطرافیان و آشنایان پس از مرگ باشد که پس از گذشت مدتی آن ها هم کم کم ناپدید می شوند. همینطور که دیدیم غول افسانه ای بیش نبود که به واقعیت تبدیل شد و در نهایت نیز دوباره به افسانه ها پیوست و بازمانده های آن نیز به عنوان بازمانده های وال نامیده شدند اما با این حال راوی ما از زیبایی های که در مرگ و پس از آن پیدا کرده است صحبت می کند. در نهایت می گوید که هنوز هم درباره روز رستاخیز غول رویاپردازی می کند، روزی که غول به زندگی بازگشته تکه های خود را از جای جای شهر جمع آوری کرده و به سفرش در دریا ادامه می دهد آیا این می تواند اشاره ای از زندگی دوباره یا دنیایی پس از مرگ از سمت نویسندگان سریال Love Death + Robots باشد؟

در ابتدای کار بگذارید سوالی که برای خیلی هایتان پیش آمده است را جواب بدهم. چرا فصل اول 18 قسمت داشته اما فصل دوم فقط 8 قسمت. گفته شده که نتفلیکس فصل اول سریال Love Death + Robots را به صورت در هم و با 3 Opening مختلف پخش کرده تا ببیند که به صورت میانگین چند قسمت توسط بینندگان دیده می شود که فکر کنم جوابشان 8 قسمت بوده است و این می تواند یکی از دلایل کم بودن تعداد قسمت های این فصل باشد. هر چند که گفته شده بود که شاید این فصل در دو بخش منتشر شود که خبری فعلا از آن نیست اما نگران نباشید گفته شده که سریال Love Death + Robots قرار است برای فصل سوم تمدید شود و این فصل پایانی بر سریال انیمیشنی محبوب ما نیست اما آیا فصل دوم به خوبی و قدرت فصل اول بود؟

مطمئنن می توان گفت که سریال کیفیت خود را حفظ کرده بود و افتی از لحاظ کیفیت مشاهده نمی شد. هر چند که ما با دیدن قسمت های همچون زیما بلو در فصل اول انتظارات بالایی داشتیم و مطمئنن شما هم در حین دیدن این 8 اپیزود منتظر قسمتی همانند آن بودید اما شاید به چیزی که می خواستید نرسیده اید. از حق نگذریم این فصل هم با قسمتی مانند The Drowned Giant توانسته بود تا حدی جای زیما بلو را پر کند قسمتی که با نگاهی ریز به هر جای آن می توانید مفهوم های زیبایی را پیدا کنید. از لحاظ داستان سرایی، فانتزی، اکشن و مچ بودن سبک انیمیشن ها با موضوعات و شرایط هر قسمت هم این فصل دست کمی از فصل قبلی نداشت که این خود راضی کننده بود.

سهیل عرفانی تبار