با نگاهی به دنیای سینماتیک مارول میتوانیم به اهمیت رشد شخصیتی کاراکتر های داستان پیچیده این دنیا پی ببریم. رشد شخصیت هایی مانند کاپیتان آمریکا (استیو راجرز) یکی از بهترین خط های داستانی نهفته در دنیای سینماتیک مارول است، چرا که با جلو رفتن خط زمانی اصلی داستان های MCU، تاثیرات اتفاقات مختلف بر روی کاراکتر های محوری، محسوس میباشد. در این مقاله قصد داریم تایپ شخصیتی MBTI، تاریخچه، و داستان شخصیت کاپیتان آمریکا (استیو راجرز) را با نگاهی دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم.
تاریخچه کاپیتان آمریکا استیو راجرز در MCU
استیو راجرز در اوایل قرن 20، در ایالات متحده آمریکا متولد شد. او پسری با مشکلات جسمی فراوان و اضطراب اجتماعی بود که ایدهآل های خاص خود را دنبال میکرد و هرگز به کمتر از باور های خود قانع نمیشد. گرچه جسه او از سایر همسن و سال های خود کوچکتر و شکنندهتر بود، اما ارزش های اخلاقی که در قلب بزرگ او جای داشت، تنها ستاره شمالی بود که کاپیتان آمریکا استیو راجرز در آسمان ابری زندگی خود نیاز داشت. البته دوستی نزدیکی که با باکی بارنز داشت، باعث تجربه همراهی شده بود که استیو در طول دوران جوانی خود احساس میکرد.
باکی مانند یک برادر بزرگتر، نقش پررنگی در شکلگیری و رشد شخصیتی کاپیتان آمریکا یعنی استیو راجرز داشت. البته باکی برخلاف اکثر برادر و خواهر های بزرگتر که به فرزندان دیگر رحم نمیکنند، همواره برای محافظت از استیو تلاش میکرد. از آنجایی که استیو نمیتوانست در هنگام خورده شدن حق دیگران سکوت کند، همواره و بدون ترس وارد مشاجره های متعددی با افراد مختلف میشد که حق دیگران را پایمال میکردند.
تایپ شخصیتی MBTI کاپیتان آمریکا استیو راجرز: ISFJ
تایپ شخصیتی مایرز-بریگ کاپیتان آمریکا استیو راجرز، ISFJ میباشد که به تایپ نگهبان نیز شهرت دارد. اهمیت به شرایط کنونی و تلاش در نگهداری ثبات موجود در موقعیت های مختلف، خصوصیت شخصیتی است که کاپیتان آمریکا استیو راجرز به آن شهرت دارد. شخصیت های ISFJ مانند استیو راجرز، اصول های اخلاقی بسیار بالایی در ذهن خود دارند و سعی میکنند همیشه در چهارچوب اخلاقی باقی بمانند.

این شخصیت ها همیشه دارای دسپلین یا همان جدیت و راسخیت بالایی میباشند و به راحتی از کار خود یا چیزی که باید انجام دهند، کنار نمیکشند. برای این مورد میتوانیم به واکنش شخصیت کاپیتان آمریکا استیو راجرز در فیلم “کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان” اشاره کنیم. استیو راجرز میدانست کاری که باید انجام دهد، هرچقدر هم که سخت باشد، کاری است که باید با تمام قوا به سمت آن حرکت کند و تا زمانی که موفق نشده، استراحتی به بدن و ذهن خود ندهد.
آنها مانند شخصیت های ISTJ، از تغییر در شرایط کنونی متنفر بوده و تا حد امکان از آن دوری میکنند. اگر به خاطر داشته باشید، در فیلم “کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی”، کاپیتان آمریکا به شدت مخالف تغییراتی بود که در حال اتفاق افتادن بودند. همچنین، بعد از وقایع جنگ داخلی، ایدئولوژی های شخصیت کاپیتان آمریکا حالتی بیگانه با فردِ استیو راجرز پیدا کرده بودند. بهترین مثالی که میتوانیم برای درک بهتر این موضوع به آن اشاره کنیم، هنگامی بود که استیو راجرز در فیلم “انتقام جویان: جنگ ابدیت” ستاره روی لباس خود را کنده بود و همین نشان تحولات عظیمی بود که در طی این مدت برای او و ذهنیت او شکل گرفته بودند.
اهمیت به احساسات اشخاص، خواسته های دیگران، هارمونی، و هماهنگی بین افرادی که با آنها بیشتر در ارتباط بود، یکی دیگر از نکات جالب شخصیت کاپیتان آمریکا استیو راجرز میباشد که از بُعد احساسی شخصیت ISFJ سرچشمه میگیرد.
او همیشه سعی میکرد به تمام افراد گروه به یک اندازه توجه کند تا مبادا آنها دچار احساس جا ماندن را تجربه کنند. او به نظرات همه افراد به یک میزان اهمیت میداد و سعی میکرد همیشه گوش شنوندهای برای دیگران باشد. این مسئله گرچه در نگاه اول یک قابلیت فوقالعاده برای رهبری به نظر میآید، اما مسئله اینجاست که هر چیزی که از تعادل خارج شود میتواند مشکلات متعددی را رقم بزند. این دقیقا اتفاقی بود که برای شخصیت کاپیتان آمریکا رخ داد و باعث بیگانگی با استیو راجرز واقعی شد.

تحول شخصیت کاپیتان آمریکا
او در ابتدای داستان خود، یک پسر ساده از بروکلین بود که مطیع توقعاتی بود که دیگران از او داشتند. مواقع خیلی کمی پیش میآمد که سرکشی خاصی از سمت استیو راجرز ببینیم و اگر بخواهیم موشکافی کنیم، تنها موردی که این رفتار را از استیو مشاهده کردیم، هنگامی بود که برخلاف دستوری که در فیلم “کاپیتان آمریکا: اولین انتقام جو” به او داده شده بود تصمیم به نجات تک نفره همرزمان خود و باکی بارنز گرفت.
او بدون تغییر خاص یا اساسی، این شخصیت مطیع را در اولین فیلم اونجرز با خود حمل کرده بود و هنوز باور داشت آمریکا و تمام دستوراتی که به او میدهند، حرفی کاملا درست میباشد و چشم بسته آنها را دنبال میکرد. در فیلم “کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان” طولی نکشید تا رشد اخلاقی شخصیت کاپیتان آمریکا را از طریق درگیری درونی که استیو راجرز با دستوراتی که به او تحمیل شده بود ببینیم.
“برای اینکه از باور های خود مطمئن شویم، ابتدا باید به همه چیز شک کنیم.”
رنه دکارت، فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی
خبر زنده بودن باکی بارنز جرقهای بود که باروت های خشک اعماق وجود استیو راجرز را شعلهور کرد. شراره های آتش تازه شعلهور شده وجود استیو به قدری قدرتمند و سوزنده بودند که تمام باور های قبلی شخصیت کاپیتان آمریکا و معنی این نام را برای استیو راجرز تبدیل به خاکستر هایی کردند که دید چشم های استیو را برای مدتی دچار اختلال کردند. ناتاشا رومانوف در این میان تنها کسی بود که با تمام توان خود در کنار استیو ماند و به او کمک کرد از خرابه باور هایی که بر سیستم های غلط که بنا شده بودند، جانی دوباره برای برخاستن و ادامه راه خود بگیرد.
دوستی باکی بارنز با کاپیتان آمریکا
دوستی باکی بارنز با استیو راجرز یکی از تاثیرگذارترین فاکتور های شکل دهنده شخصیت کاپیتان آمریکا و باور های اخلاقی و رفتار های استیو راجرز داشت. دوستی این دو را میتوان سمبلی برای “تحت هر شرایطی جا نزدن” دانست. حالت طبیعی رفاقت میان باکی و استیو باعث بوجود آمدن دینامیکی شده بود که هر دوی آنها میدانستند تحت هر شرایطی یک شخص در این دنیا وجود دارد که آنها را بهتر میکند و نمیگذارد وسط راه زندگی، بخاطر خستگی یا ناامیدی جا بزنند.

نور حمایتی که بین شخصیت استیو راجرز و باکی بارنز شکل گرفته بود، آنقدر قوی و تیز بود که توانست تمام لایه هایی که ذهن سرباز زمستان را مهآلود کرده بودند را یکی پس از دیگری بشکند و راه را به باکی بارنز که درون ذهن سرباز زمستان گیر افتاده بود، نشان دهد. همانطور که قبلتر توضیح دادیم، استیو حد و مرز حمایت ها را نمیشناسد و ممکن است در هنگام دفاع و حمایت از یک شخص مهم زندگی خود، به ده ها شخصی که برای آنها مهم است، ضربه بزند. این دقیقا همان موضوعی بود که در فیلم جنگ داخلی میان استیو راجرز و تونی استارک اتفاق افتاد: کاپیتان آمریکا سعی کرد تا دوستش باکی بارنز را به هر قیمتی که شده نجات دهد، و در عین حال فراموش کرد که تونی استارک نیز او را نزدیکترین دوست خود میداند، حتی اگر آن را نشان ندهد.
راه رشد شخصیتی استیو راجرز متضاد تونی استارک بود

هنرنمایی فوقالعادهای که کریس ایوانز و رابرت داونی جونیور در ایفای نقش های استیو راجرز و تونی استارک نشان دادند، باعث شده تا راه رشد شخصیتی این دو کاراکتر آنقدری ملموس نباشد که دل مخاطب را بزند. اگر همه مخاطبین با اولین نگاهی که به دوره Infinity Saga میانداختند و متوجه تضاد راه رشد شخصیت کاپیتان آمریکا استیو راجرز با آیرون من تونی استارک میشدند، از زیبایی این موضوع کاسته میشد اما خوشبختانه هنرنمایی این دو فوقستاره از این اتفاق جلوگیری کرده است.
استیو راجرز: از خودگذشتهای که باید خودخواه میشد
استیو راجرز داستان خود را از نقطهای شروع کرد که از خودگذشتگی بالایی داشت. او در هر حال حاضر بود تا از خواسته ها و مراد دلش بگذرد تا کاری که به نظرش بهترین و درستترین کار بود را انجام دهد و این کار خوب و درست، همیشه در راستای کمک به دیگران بود. شاید بپرسید “اما این دقیقا کاریست که ابرقهرمانان میکنند، پس چرا به نحوی از آن یاد میکنید که انگار استیو کار غلطی انجام داده است؟”

پاسخ این سوال سادست. استیو برای رشد شخصیتی خود نیاز داشت تا بیشتر به خواسته های خود اهمیت دهد و کمتر به کاری که برای همه درست است نگاه کند. شخصیت کاپیتان آمریکا برای رشد به استیو راجرز و قانونشکنی و سرکش بودن او نیاز داشت، چیزی که کسی هرگز فکرش را نمیکرد.
شخصیت تونی استارک دقیقا نقطه مقابل استیو راجرز بود: او خودخواه و خودمحوری بود که باید خودگذشتگی را یاد میگرفت تا رشد کند و بالغتر شود. تونی استارک در انتهای فیلم “انتقام جویان: پایان بازی” با فداکاری خود، توانست به نقطهای از داستان شخصیتی خود برسد که به ابتدای ماجراجویی های شخصیت کاپیتان آمریکا استیو راجرز در دنیای سینماتیک مارول نزدیکتر بود.