دو شخصیت منفی دنیای هری پاتر، یکی در سری فیلم های اصلی این مجموعه و دیگری در مجموعه «جانوران شگفت انگیز»، لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد، با وجود اینکه هیچ رویارویی ای با یکدیگر نداشته اند، به خاطر جایگاه یکسانی که در این دو مجموعه برای خود دارند، مورد مقایسه قرار میگیرند.
شباهت های میان لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد
تام ریدل و گلرت گریندلوالد، هر دو جادوگران سیاه زمان خود بوده و این مقام یکسانی که کسب کرده اند، نه تنها به خاطر بسیاری از زوایای شخصیتی و عملکردی مشابه بوده، بلکه خود باعث ایجاد رفتار های یکسانی در هر دو شده است.
جذب وفاداری
در سری فیلم های هری پاتر همواره شاهد این مساله بودیم که اطلاعاتی درباره دوران کودکی و نوجوانی تام ریدل، توسط آلبوس دامبلدور در اختیار هری پاتر قرار میگرفت. بسیاری از اطلاعاتی که طرفداران از شخصیت تام ریدل قبل از تبدیل شدن به لرد ولدمورت دارند، از همین صحبت های تکه تکه منشا میگیرد:
با ورود او به هاگوارتز، گروهی از دوستان وفادار دور خود جمع کرد. البته این من هستم که آن جمع را دوست خطاب میکنم؛ در اصل با توجه به تمام چیز هایی که نشانت دادم، تام ریدل مطمئنا حتی کوچک ترین وابستگی و علاقه ای به هیچ کدام از آنها نداشت.
به این ترتیب میدانیم که تام ریدل، با وجود تظاهر به دوستی با آن افراد، تظاهری که با استادی تمام اجرایش میکرد، در واقعی رهبر و ارباب آنها بوده و آن جمع برای وی نقش تمرین و اولین تجربه رهبری گروهی گوش به فرمان را برای وی ایفا میکرد که برخی از اعضای آن، بعدا از اولین اعضای گروه مرگخواران و بردگان گوش به فرمان لرد ولدمورت شدند.
در فیلم «جانوران شگفت انگیز: جنایات گریندلوالد» که دومین فیلم مجموعه فیلم های «جانوران شگفت انگیز» بود، شاهد پر شدن شهر پاریس از اطلاعیه های گلرت گریندلوالد بودیم که تینا با نگرانی اطلاعیه ها را به این گونه توصیف کرد:
این خود گریندلوالد است و در حال احضار پیروانش میباشد.
همان طور که دیدیم، لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد، هر دو وفاداری را نه به شکل ارتباط دوستانه دو طرفه بلکه به شکل یک پیروی یک طرفه به دست آورده اند.
زبان چرب و نرم
در هر دو مجموعه، شاهد یک دنیا و یک مردم اما در دو زمان متفاوت هستیم. در هر دو دوره زمانی، لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد، هر دو با قدرت رسیده و پیروانی دارند که حرفشان را بی چون و چرا قبول میکنند. بدیهی است که با داشتن پیروان زیاد، هر از چند گاهی نیاز به سخنرانی هایی به منظور رهبری، کنترل و نشان دادن قدرت هست. چرا که هر دو، از قدرت بی نظیر کلمات مطلع بوده و از این قدرت برای گسترش هرج و مرج استفاده میکردند.
به همین دلیل، در هر دو مجموعه شاهد سخنرانی های این دو ارباب تاریکی هستیم. سخنرانی هایی که نه تنها پیروان آنها بلکه حتی ما بینندگان را نیز تحت تاثیر قرار میدهند. در این سخنرانی ها گلرت گریندلوالد همواره پیروانش را با عناوینی از جمله “برادران”، “خواهران” و “دوستان” خطاب میکند؛ عناوینی که همه طرفداران میدانند برای گلرت گریندلواد تعریف نشده و بی معنی اند و با استفاده از آنها تنها سعی در افزایش اثر بخشی سخنرانی های خود و توجیح راه و روش های خود دارد.
دقیقا به همین شکل، لرد ولدمورت نیز با سخنرانی های پر شوری که هر از چند گاهی دست به انجامشان میزند، پیروان خود را در چنگ خود نگه داشته و باور های خود را با کلمات زیبا و قدرتمند به باور های آنها تبدیل میکند:
دیگر نمیگذارم که شک و شبهه ای در دل کسی باقی بماند. تنها دلیل فرار کردن هری پاتر از چنگ من، شانس بود و نه چیز دیگر. همین جا و در همین لحظه، با کشتن ای پسر به همگان ثابت میکند که چه کسی قوی تر است. دیگر نه دامبلدور به کمک وی خواهد آمد و نه…
دوباره عشق؟ محبوب ترین راه حل دامبلدور. عشقی که به ادعای وی حتی توانایی پیروز شدن بر مرگ را نیز دارد. با این وجود، عشقی که از آن دم میزد، نتوانست جلوی افتادنش از آن برج و خرد شدنش، درست همچون یک چوب دستی قدیمی، را بگیرد. عشقی که نتوانست جلوی له شدن مادر مشنگ زاده ات را، زیر پاهایم درست به مانند یک سوسک، بگیرد. و پاتر، اینطور که به نظر میآید، دیگر هیچ کسی نمانده است که به قدری دوستت داشته باشد که جلوی من قد علم کرده و ازت محافظت کند. پس دقیقا آن چیست که میخواهد جلوی کشته شدن ت توسط من را بگیرد؟
تبدیل خشونت به عادت
لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد، همان طور که از قدرت کلمات آگاه بودند، میدانستند که خشونت و ترس نیز چقدر میتوانند ابزار های قدرتمندی در کنترل دیگر باشند. به همین دلیل با تبدیل کردن خشونت به یک عادت همیشگی، باعث ایجاد ترسی عمیق و گسترش تسلط خود بر دیگران شدند.
به این ترتیب باید متوجه شده باشید که تنها دلیل ترس مردم از برد ولدمورت اعمال خشونت وی نبود. بلکه این حقیقت بود که اعمال خشونتی که از طرف این ارباب تاریکی انجام میگرفت، کاملا غیر قابل پیش بینی بوده و در هر لحظه میتوانست گریبان گیر هر کسی، چه دوست و چه دشمن، شود.
مثال این نوع اعمال خشونت را میتوان در صحنه رو به رویی هری پاتر و لرد ولدمورت در فیلم هری پاتر و جام آتش مشاهده کرد. به شکلی که وی در ابتدا به صورت خیلی عادی، انگار دستور تمیز کردن جایی را داده باشد، دستور مرگ سدریک دیگوری را صادر میکند:
از شر آن یکی خلاص شو!
و سپس یکی از مرگ خواران تحت فرمان خود را زیر طلسم شکنجه وادار به التماس کردن و درخواست بخشش میکند.
گلرت گریندلوالد همواره در سخنرانی هایش از اهداف بزرگ و راه های درست زندگی جادوگران حرف میزد و درست به مانند یک سیاستمدار همواره در ظاهر بر علیه خشونت بوده اما در اصل از عوامل اصلی اعمال خشونت زمانه خود میباشد.
بروید و این حرف را پخش کنید که آنهایی که به دنبال خشونت هستند، ما نیستیم!
این حرف از دهان کسی بیرون میآید که خود در خانه ماگل های پاریس مخفی شده و هر حرکتی که انجام میدهد حاله ای سبز از طلسم کشنده را به دنبال دارد. هاله ای که بدون توجه به سن یا جنسیت اشخاص، و تنها با توجه به اینکه چه شخصی این قدر بد شانس بوده است که در راه گلرت گریندلوالد قرار بگیرد، مرگ را برایشان به ارمغان میآورد.
دو ارباب تاریکی وسواسی، لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد!
هر شخصی در باره یک دسته از موضوعات خاص، وسواس دارد. اما وسواس های لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد، به شکل عجیبی هم راستا اند.
نوعی وابستگی مشکل ساز به یک شخص
لرد ولدمورت وابستگی شدیدی به هری داشت. وابستگی ای که نه به شخص هری پارت بلکه به مرگ وی با دستان خود لرد ولدمورت بود. به همین دلیل بار ها در سری فیلم های هری پاتر شاهد اصرار لرد ولدمورت برای کشتن هری با دستان خود بودیم. در حالی که با استفاده از فرصت هایی که در اختیار پیروان لرد ولدمورت قرار گرفته بود، هری پاتر باید در همان ابتدای بازگشت این ارباب تاریکی مرگ را به چشم میدید.
در لحظه دوئل هری پاتر و لرد ولدمورت در گورستان شاهد اصرار لرد ولدمورت در شکست دادن هری پاتر با دستان خودش هستیم:
دخالت نکنید! با دستان خودم او را میکشم. مال خودمه!
همچنین قبل از بازگشتش به دنیا با بدن مادی و مستحکم خود، وی اصرار داشت که از خون هری پاتر برای این بازگشت استفاده کند. در صورتی که از نظر تئوری از خون هر جادوگری میشد استفاده کرد و نتیجه یکسانی را گرفت:
درست همان طور که پیش از این نیز برایت توضیح داده ام، برای استفاده از این پسر دلایل خودم را دارم و خون هیچ جادوگری دیگری را برای انی کار نمیخواهم.
این وابستگی در گلرت گریندلوالد نیز دیده میشود؛ اما وابستگی ای که این ارباب تاریکی به کریدنس بربون داشت، نه برای کشتن وی، بلکه برای داشتن وی در کنار خود و رسیدن به اهدافش با استفاده از او بود. هنوز دلیل این وسواس گلرت گریندلوالد را نفهمیده ایم اما انتظار داریم که در فیلم «جانوران شگفت انگیز: اسرار دامبلدور» و یا حتی زود تر اکران این فیلم و در تریلر فیلم جانوران شگفت انگیز: اسرار دامبلدور، اطلاعاتی درباره این وابستگی عجیب گلرت گریندلوالد به کریدنس بربون به طرفداران داده شود.
کریدنس بربون. پسری که توسط زنی که بزرگش کرد، تا پای مرگ رفت اما با انی وجود هنوز هم به دنبال وی میگردد. این اصراری که او روی خانواده و عشق دارد، باعث میشود که کلید پیروزی ما باشد.
رسیدن به وابستگی ها از طریق انتظار
هر دو وابستگی، با انتظار نه که بگوییم برطرف شدند، اما فرصت هایی برای برطرف شدنشان به لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد دادند. همان طور که در فیلم هری پاتر و یادگاران مرگ دیدیم، قبل از نبرد هاگوارتز در جنگل ممنوعه لرد ولدمورت ادعا میکند که:
در میان شما کسی نیست که هری پاتر را به اندازه ای که من میشناسم، بشناسد. هیچ نیازی برای پیدا کردن وی وجود ندارد؛ چرا که خودش با پا های خود نزد ما میآید.
گلرت گریندلوالد نیز وقتی با اعتراض پیروانش رو به رو شد که چرا کریدنس بربون را با وجود اینک همی توانست، بر نداشت تا با خود ببرد، جوابی نه یکسان اما نه چندان دور از حرف لرد ولدمورت داد:
آمدن او به سمت من باید آزادانه و دور از فشار و اجبار باشد… و خواهد بود.
وابستگی به مالک ابر چوبدستی بودن
در میان یادگاران مرگ، که لرد ولدمورت و گلرت گریندلوالد به همه آنها علاقه داشتند، ابر چوب دستی جایگاه ویژه ای در ذهن آنها داشت. به شکلی که تلاش بسیار زیادی برای دست یابی به این یادگار مرگ و در نتیجه کسب عنوان ارباب مرگ از خود نشان داده و همواره یکی از اهداف اصلی آنها بوده است. به شکلی که آلبوس دوران دوستی و رفاقتش با گلرت گریندلوالد را به این شکل توصیه میکرد:
و در مرکز تمامی فعالیت های ما اثری از یادگاران مرگ بود! چقدر یادگاران برای او جالب و جذب کننده بودند… چقدر برای هر دویمان جذب کننده بودند.
لرد ولدمورت نیز تمام دنیا را به دنبال ابر چوب دستی گشته و در زمانی که تصور میکرد بالاخره آن را مال خود کرده است، در سر خیال شکست ناپذیری داشت و با شادی ادعا میکرد:
بالاخره ابر چوب دستی، چوب مرگ و سرنوشت را مال خودم کردم. همه نقشه های دامبلدور نقش بر آب شد، هری پاتر.